بیان داستان

بیان داستان هایمان به گونه ای که ما را قوی تر کند
ما مردمِ بومیِ این کشور به دلیل بی عدالتی های گذشته و حال، تاکنون با خسارات و تلفات زیادی روبرو شده و می شویم . وجودِ غم و ناراحتی، زمان های درازیست که با ما همراه می باشد . اکنون به دنبال شیوه ای هستیم تا بتوانیم در مورد این غم ها صحبت کنیم؛ غم هایی که با شیوه ی فرهنگیِ زندگی ما سازگار است . ما افرادی که از دست داده ایم را به یاد می آوریم، آیین های معنوی مان را ارج می نهیم، و سوگواری هایمان را به گونه ای انجام می دهیم که ما را گرد هم جمع کند . ما داستان هایمان را به گونه ای بیان می کنیم که ما را قدرتمندتر می کند . کنار آمدن با غم ها و همه ی فقدان هایی که تاکنون تجربه کرده ایم، بدین معنی نیست که آن ها را فراموش کرده ایم یا از آن ها به سادگی عبور می کنیم، بلکه به معنی به یاد آوردنِ مردمان مان و همراه کردنِ آن ها با خودمان است، هر کجا که می رویم . من پدرم،برادرم و مادر بزرگم را از دست داده ام . امّا باور دارم که آن ها با من هستند و بسیاری از شیوه های زندگی و آداب آن ها را با خود به همراه دارم . و به آن ها احترام میگذارم . مامرمانِ بومی، تاکنون فقدان های زیادی داشته ایم، گاهی اوقات به نظر می رسد که ما فقط از مرگی به مرگ دیگر در حرکتیم و بعضا مردم ما دیگر توانِ رفتن به یک مراسم خاکسپاریِ دیگر را ندارند . ما فقط به دنبال راه هایی هستیم که غم هایمان را در کنار هم بروز بدهیم چون تحمل آن ها به تنهایی بسیار سخت است .به یاد می آورم، اواخر سال گذشته در مورای بریج با پسر جوانِ بومی صحبت می کردم .در خانواده ی او مرگ های بسیار زیادی رخ داده بود و اخیرا مبتلا به بیماری روانی تشخیص داده شده بود . تیم سلامت روان از او پرسیده بود که آیا مایل است تا با عمو بارب در مورد این مسائل صحبت کند؟ و به همین دلیل من با او ملاقات کردم . اولین ملاقات ما در یک چمنزار بود، و به این دیدار، جلسه ی مشاوره نگفتیم، فقط یک صحبت دو نفره زیر درخت . او شروع به صحبت در مورد داستان زندگی اش و مرگ های زیادی که داشته اند، کرد . همه عمو ها، و پدرش فوت کرده بودند و همه ی این مرگ ها پشت سر هم رخ داده بود . او این مسئله را مطرح کرد که باور دارد بیماری اش به خاطر این غم ها است .محیط و شیوه ای که ما دو نفر با هم ملاقات کردیم، فضای راحتی را برای او فراهم کرد تاصحبت کند . زمانی که او درباره ی افرادِ درگذشته صحبت می کرد، با سکوت به آن ها ادای احترام می کردیم . او پسر بچه ای باهوش است که به تازگی 12 سالگی را به پایان رسانده و طرحی بزرگ برای راه اندازی بیزینس شخصی خود دارد . او مراحلِ انجام این کار را به من نشان داد . هم چنین برنامه ای برای انجام یک مراسم بزرگداشت برای همه ی افراد فوتشده، به من نشان داد . او در موردِ هر یک از این افراد، چیز های خاصی را مورد قدردانی قرار می داد . برای هر یک از این افراد معنای خاصی یافته بود و تصویری متفاوت از هر یک کشیده بود . این یک مراسم یادبودِ بسیار زیباست . هم چنین او به بسیاری از جنبه های فرهنگیِ زندگی شان هم نگاه انداخته بود و بازتابِ هرآنچه که در این سرزمین رخ داده بود را نشان می داد و اینکه بسیاری از مشکلاتِ امروزی به آنچه که در گذشته رخ داده است،مرتبط می باشد .امروزه اگر شما بیش از حد درباره ی گذشته صحبت کنید، نگاه مردم به شما به عنوان یک فرد افراطی می باشد و تصور می کنند که قصدِ به هم زدنِ مشکلات گذشته را دارید . کسانی این نگاه از یک نقطه " ما باید گذشته را فراموش کنیم و پیش رویم " هستند که می گویند نظر درست است، اما به نظر من ما باید رخداد هایی را که در گذشته اتفاق افتاده اند را قدر بدانیم، چرا که آن ها بر پدربزرگ و مادربزرگ ما، و والدین ما و خودِ ما (چه آن ها را قدر از ما می بنهیم چه نه) تأثیر می گذارند . وقتی افراد می گویند که "گذشته را فراموش کنید" خواهند که موارد بسیاری را پشت سرمان نگه داریم . از ما می خواهند تا خویشاوندان گذشته مان را رها کنیم . ما نمی توانیم چنین کاری کنیم – ما می بایست هر جا که می رویم ان ها را با خود ببریم .یکی از بخش های روایت گوییِ مردمانِ بومی این است که یاد و خاطره ی فرد مورد علاقه ی خود را که دیگر زنده نیست، با خود نگه می دارند . مردمانِ گذشته ی ما، کسانی هستند که ما به آن ها تعلق داریم . ما به واسطه ی آن ها یکدیگر را می شناسیم . وقتی یک فرد بومی، فرد بومی دیگری را ملاقات می کند، بواسطه ی خویشاوندان، همدیگر را می شناسند . مثلا می گویند "احتمالاً من والدین شما را نمی شناسم، آن ها چه کسی بودند" ما دائما این افراد را بیاد می آوریم و منعکس می کنیم .همه ی تاریخچه ی من بواسطه ی مادربزرگم هست . همه، او و فرزندانش را می شناسند .متصل بودن به این افرادِ مسن، بزرگترین بخشِ قدرت ماست و قسمتی از روایت گوییِ ما بهشمار می رود . وقتی مردمانی مثل ما، فقدان های زیادی را تجربه کرده باشند، زمانِ فراموش کردن و گذر از آن ها نیست . بلکه زمانِ بیاد آوردنِ آن ها و ارتباط با آن ها در گذشته و حال است . ما مردمان و گذشته مان را فراموش نمی کنیم . ما می بایست هرآنچه که تاکنون و در این کشور رخ داده است را قدر بنهیم .سی و پنج سال پیش در سال 1964 ، من 15 ساله بودم . در آن روزها فعالیتی برای مردمِ بومی شکل گرفته بود که نوعی معافیت برای مردمِ بومی به شمار میرفت و به ما اجازه می داد تا به جامعه ی بزرگتر ملحق شویم، اما کاری می کرد تا ما از بومی بودن دست برداریم . این فعالیت، بسیاری از مردم من را از رفتن به مکانِ تولدشان، ممنوع می کرد . یک فعالیت بیهوده هم وجود داشت که از گرد هم آمدنِ مردمِ نژاد های مختلف جلوگیری می کرد . این ممانعت، درمورد مخلوط شدن با مردمِ خودمان و دوستانِ سفید پوستمان بود . ما حتی تا سال 1997 شهروندانِ این کشور هم نبودیم .بسیاری از مرگ ها و فقدان های ما بخاطرِ ناعدالتی بوده است، به همین دلیل است که کنار آمدن با آن ها را بسیار سخت کرده است . ما هنوز هم بسیاری از مردمان مان را قبل از زمانشان، از دست می دهیم . بسیاری از مرگ های ما طبیعی نیستند -مثل: مرگ های مربوط به بازداشتی ها و توقیف ها. از دست دادنِ مردممان در سنین جوانی، بسیار سخت و غم انگیز است . زمانی که پدرم فوت کرد ، فقط 39 سال داشت، یک هفته مانده به 40 سالگی . این واقعه برای ما بسیار غم انگیز و در عین حال، معمولی بود . افرادی مثل من که در پنجاه سالگی به سر می برنیم، نعمتِ هر روزی که زندگی می کنیم را، شکر می گوییم . هر روز به یکدیگر می گوییم که چقدر خوش شانسیم که هنوز زنده ایم . ما ارزش زندگی را می دانیم . برای مردمان بومی مثل ما، بسیار مهم است که بین عدالت و غم ارتباط برقرار کنیم . ما باید ناعدالتی را مورد خطاب قرار دهیم تا بتوانیم برای فقدان هایمان سوگواری کنیم . ما می بایست روایت هایمان را بازگو کرده و آن ها را قدر نهیم . کار کردن بر روی غم هایمان به این شیوه، کار کردن بر روی عدالت است . مردمانِ بومی شیوه های مختلفِ بسیاری برای کنار آمدن با غم دارند . غالبا وقتی فردی می میرد، این حس خوب وجود دارد که روحِ او با دیگر افرادِ فوت شده که دوستشان داشتیم، ملاقات می کند . هم چنین بسیاری از افراد بومی، علائمی را از افرادِ فوت شده دریافت کرده اند . به طور مثال؛ دیدنِ پرنده های خاص معمولاً به عنوان ارتباط دائمی با افرادِ متوفی و روحِ آن ها، به شمار می رود .ما سعی داریم به روایت های مردم گوش کنیم تا ارتباط آن ها را با شیوه های معالجه ی خودشان، بیشتر کنیم . پدرم زمانی فوت کرد که من 14 سال داشتم، او را در تابوت به یادمی آورم . دلم می خواست بلند گریه کنم امّا محیطی که در آن بودیم به من اجازه نمی داد تابه شیوه ی خودم سوگواری کنم . به نظر من جامعه ی اروپایی شیوه ی خاصی از سوگواری را تأیید می کند که متناسب با شیوه ی مردمانِ بومی نیست . اگر شما به خدماتِ کفن و دفن در جامعه ی بومیان بروید، می توانید ناله و زاری کرده و به شیوه ی خودتان سوگواری کنید . اما در خدماتِ کفن و دفن اصلیِ جامعه،سوگواری با سکوت انجام می شود .بنابر باور من، این سکوت با فرهنگ بومیان، متناسب و سازگار نیست و باور ندارم که این سکوت چیز خوبی باشد . بویژه برای مردانِ جوانِ ما اصلاً خوب نیست . شاید برای بعضی از زنان مکانیزم بهتری وجود داشته باشد چون آن ها از اشک ریختن هراسی ندارند . امّا گریه های در سکوت، می تواند سال ها ادامه داشته باشد و هیچکس آن را نشنود و روح فرد را می خورد . به نظر من اگر همه ی افرادی که در سکوت گریه می کنند، راهی برای با هم بودن پیدا میکردند، از اینکه چقدر ویژگی های مشترک با هم دارند و چقدر مایلند تا روایت خود را با هم به اشتراک بگذارند، شگفت زده می شدند . ما سعی داریم تا راهی برای جمع کردن مردمانماندر کنار هم پیدا کنیم، آن هایی که سوگواری می کنند . در سال 1994 ، کمپ کورونگ ( camp coorong ) مکانی بود که همه خانواده های بومیِ ساکن در جنوب استرالیا که تجربهی یک مرگ در بازداشتگاه ها را داشتند، گرد هم جمع شدند . اسنادِ حاصل از این تجمع به این نام خوانده شد "بازگوییِ روایت هایمان، بازگوییِ زندگیمان " در اینجا خلاصه ای از این سند را می آورم: مردمانِ بومی همیشه شیوه های خاص خود را در شفا یافتن داشته اند، این شیوه ها شامل راه های معالجه از دردِ فقدان ها و بی عدالتی هاست . این شیوه های شفا توسط افراد غیربومی مورد بی احترامی قرار گرفته است و مردمانِ بومی از انجامِ آن ها منع می شدند . امّا این شیوه های شفا تاکنون زندگی بومیان را نجات داده است و نقش مهمی در زندگی آن هاداشته است . صحبت با یکدیگر در مورد شیوه های شفا، یک راه برای قوی نگه داشتن آن هاست جنبه ی دیگری از این گردهمایی ها، یافتنِ شیوه های خاصی برای به یاد آوردن بود- شیوههای به یاد آوردنی که افراد را قادر می سازد تا خودشان را از نگاهِ عزیز فوت شده ببیند . به یاد دارم با مردی صحبت می کردم که از دست پدرش که سال ها پیش از دنیا رفته بود،بسیار عصبانی بود . ما بتدریج پدرش را وارد مکالمات مان کردیم و به او اجازه دادیم تا به مابپیوندد . با گذشت زمان او حس می کرد که پدرش دستانش را دور او حلقه زده است . او با عشق پدرش ارتباطی دوباره برقرار کرد . زمانی که او داستانِ این عشق را بیان کرد، دیدمکه انگار باری از دوش او برداشته شد . به نظر می رسید که گویی آقای اَنگِر از بدن خود خارج شده بود و به فردی متفاوت نگاه می کرد . بیانات او بسیار ملایم بود و می گفت که مایل است تا این داستان ها را با برادران و خواهرانش به اشتراک بگذارد . من نمی دانم آقای اَنگِر کجا رفت، امّا دیدنِ او هنگام رفتن، بسیار زیبا بود .زمانی که ما داستانهایمان را بازگو می کنیم، مایلیم تا در مورد زندگی مان بگوییم و زمانیکه با افراد از دست رفته و خاطراتِ فراموش شده مان دوباره ارتباط برقرار می کنیم، قویتر می شویم . ما نه تنها داستانهایمان را متفاوت تر بیان می کنیم، بلکه متفاوت تر هم میشنویم . ما با دقت به داستان ها، دانش و مهارت های مردمانمان گوش فرا می دهیم . ماضربات زیادی تاکنون خورده ایم، چون غالبا خیلی خوب به خودمان فکر نکرده ایم . امّا بهدنبال راه هایی هستیم تا یکدیگر را تأیید کنیم و توانایی های مردم مان را ببینیم که شایدخودشان هم ندانند . ما بدنبال راهی هستیم تا بدون برجسته کردنِ افراد، داستان های بقای آنها را قدر نهیم .گفتگو با غمما همچنین بدنبال راه های شفا بخشِ صحبت کردنِ در مورد فقدان هایمان هستیم . یکی ازاین راه ها تجسمِ بیرونیِ غم هاست . گاهی اوقات من شخصیت غم را به خود می گیرم و ازدیگران می خواهم تا از من سؤال کنند .
• نام تو چیست؟
• آیا قبلاً تو را دیده ایم؟
• آیا سالیان درازی است که با مردم بومی همراه هستی؟
• در گذشته چطور با تو کنار می آمدیم؟
• در حال حاضر چطور تو را مدیریت می کنیم؟
بدین شیوه، ما در مورد سفر در تاریخچه ی مردمانِ بومی صحبت می کنیم . ما در مورد ازدست دادنِ سرزمینمان، مرگ ها، نسلِ دزدیده شده، زبان بومیِ از بین رفته، و شیوه های واکنش مردمان بومی هم صحبت می کنیم . گاهی اوقات روشِ صحبت با غم ها، مردم بومیرا به صبر کردن و ادامه دادن، تشویق می کند . غم از ما دعوت می کند تا مردم مان را تسلی دهیم و تاریخچه مان را ارج نهیم . ما نیاز داریم تا دعوت او را بپذیریم .ما می بایست تا در مورد تاریخمان با مردمانِ خودمان صحبت کنیم . به نظر من کودکانمان،جوانان، واقعا باید در مورد داستان های ما، از جمله داستان های مربوط به فقدان ها وچگونگی کنار آمدنِ با آن ها، بدانند. به نظر من کلماتِ "مرگ" "آنها فوت کرده اند" احساسات بدی در مورد مرگ به افراد می دهد . برای بعضی افراد، مرگ و غم بسیارترسناک هستند . ما هم روزی می میریم و به بقیه ی ارواح می پیوندیم .
*مردمان بومی در این مقاله اشاره دارد به ساکنین اولیه ی قاره استرالیا که با ورود سفید پوستات دیگر مردمان به سرزمین استرالیا،زندگی این مردم به شدت مورد تهاجم قرار گرفت.
نوشته ی بارب وینگارد و جین لستر
بیان داستان هایمان به گونه ای که ما را قوی تر کند « این مبحث، خلاصه ای از کتاب از »
انتشارات دالویچ ، 2001 ، می باشد .
Telling our stories in ways that make us stronger
by Barb Wingard and Jane Lester